ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
تمام مدت همین یک جمله را زمزمه میکردم و مثل دیوانه ها کل حیاط را دور میزدم
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
نمیتوانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بروم
تمام ترس زندگیام دیدنش روی تخت بیمارستان بود
رفتم توی راهرو قدم پشت قدم دور میشدم
سنگینی دستی روی شانهام حس کردم
گفت اگر میخواهی گریه کن
بغضم ترکید اما صدایم در نمیآمد
قدم هایم را تندتر کردم
رسیدم به انتهای راهرو
دستم را ستون کردم روی دیوار و سرم را پایین انداختم
گفت بلند گریه کن خالی شوی
صدایم درنمیآمد
با اشاره فهماندم میروم توی حیاط
رفتم توی حیاط
دور خودم میچرخیدم
گوشه ای پیدا کردم و نشستم
سرم را گرفتم توی دستانم
هنوز هم صدایم درنمیامد
همیشه میگوید"مرد که گریه نمیکند"
میترسیدم گریه کنم
میترسیدم کم بیاورم
میترسیدم شکسته شوم
"ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به" در ذهنم نقش بست
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
تمام مدت همین یک جمله را زمزمه میکردم و مثل دیوانه ها کل حیاط را دور میزدم
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
برگشتم به اتاقش
محکم و بدون وقفه وارد شدم با یک لبخند
چشمم که به چشمش افتاد ، گریه اش را که دیدم ؛ دستش را گرفتم ، سرش را بوسیدم ، چشمانم پر اشک شده بود اما لبخندم را نگه داشتم
جوری که بغضم نترکد کنار گوشش آرام زمزمه کردم "چرا گریه میکنی؟"
چیزی نگفت
تا رویش را برگرداند چشمانم را پاک کردم
دوباره داشت گریه میکرد
اولین چیزی که میان گریه هایش با آه گفت "خدایا شکرت" بود
خداراشکر عملش خوب بود
نگرانیم از شیمی درمانی بعد آن بود
شیمی درمانی
شیمی درمانی
شیمی درمانی
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
درباره این سایت